سكوتت را به فريادي بدل كن...


نميشناختمش ، سنش رو هم نميدونم ، اما جوون بود ، خيلي جوون ، جوون تر از خيلي از ماها شايد 16 ، 17 ساله بيشتر نبود اما اينطور به استقبال مرگ رفت ... مرگي تلخ و دردناك ... سخت بود با ديدن اين عكس تمركز كنم... احساسم چي بود ... غم ، اندوه ، در خود فرو رفتن ، با خود فكر كردن ، خشم ، فرياد ، عصيان....  و بعد رگبار سوالاتي كه از ذهنم گذشت ....
با خودم ميگفتم چرا بايد جواني كه سرشار از انرژي و شور نشاطه ، آخرين خانه اش سنگ مزار پدرش باشه و در بي كسي و بي پناهي به سنگ پناه ببره و خودش رو اين چنين به پدر برسونه؟
به  اين فكر مي كردم، پدر اگر بود آيا ميگذاشت كه تيغي چنين  نامرد دستش پسرش رو جريحه  دار كنه  و جان شيرينش رو ازش بگيره؟!
يا اگر اين جوان  مأمن ومأوايي داشت، به جاي اينكه به سنگ سرد مزار پدر پناه ببره، به اونجا نمي رفت؟؟ چرا آخرين يا شايد اولين راه براي هر دردي كه در دل داشت اين بود ... چرا هر روز در گوشه كنار ايران صدها و صدها مرد و زن و پير و جوون با پاي خودشون به استقبال مرگ ميرن ، چرا شعله هاي آتش هم آشناي پيكر هموطنانم شده .... چرا ، چرا ...
و هزار چراي ديگر... كه هنوز به پاسخ  آن نرسيدم....
شايد جواب در واقعيت تلخ و سياهي است كه روزانه ما با اون سروكار داريم; واقعيتي كه همه با پوست و گوشت لمس ميكنن: نااميدي، بي پناهي، سراب آرزوها !!
واقعيتي كه هزاران  جوان ايراني با اون دست و پنجه نرم مي كنند و سر انجام آرزوي سرابشان يا به شعله هاي آتش ختم مي شود، يا فراموشي كه از  گرد اعتياد بر رخشان مي نشينه ، يا خسته و مستاصل در گوشه و كناري اينچنين چراغ عمرشون خاموش ميشه....
متاسفانه خيلي ها از كنار اين موضوعات ساده مي گذرند، اون رو نشانه افسردگي، ناراحتي ، شكستهاي عاطفي و ... ميدونند. اما تا بحال كسي به اين سوال پاسخ نداده كه علت اين همه افسردگي و نا اميدي چيست؟ چرا حتي يك تلنگر عاطفي كافيه يك جواني كه ميتونه راههاي بي انتهايي جلويش باز باشه رو به چنين كارهايي وادار كنه...
روي درياي نفت و اين همه منابع طبيعي نشسته ايم، اما گذران روز مره زندگي برايمان آرزويي دست نيافتني شده  است...
شرم بر چهره پدر كبره بسته چون نمي تونه پاسخ نياز كودكانش رو بده...  و چشمان مادر بس كه باريده بي سو شده....
واقعا پاسخ اين همه درد چيست؟
چه عاملي باعث شده به جاي درمان، صورت مساله را پاك شود.
خودكشي يعني نهايت نا اميدي... چه بلايي  به سر تاريخ و فرهنگ ما آوردن كه تمام درهاي پيش رو بسته است؟
 نتيجه 37 سال حاكميت ارتجاع همينه ، با سركوب افسار گسيخته پاسخ هر خواسته به حقي رو  ميدن  تا بگن نهايت همه چيز سردي و سكون و مرگه، اين همون نقشه مسيري هست كه ديكتاتوري ولايت فقيه  براي مردم ما ترسيم كرده...
نابودي حرث و نسل ايراني به هر صورت، يا با اعدام و سركوب، يا با اعتياد و بي خانماني يا در نااميدي مطلق رسيدن به خودكشي!!

اما پاسخ چيست؟!
پاسخ اينه كه قبل از هر چيز بايد علت و منشأ همه دردهاي خودمون رو بشناسيم و شك نكنيم كه اونه: رژيم ولايت فقيه ، ديكتاتوري مذهبي سركوبگر و جنايتكار... باعث و باني اينكه يك جوان ايراني هيچ آينده اي رو براي خودش متصور نمي بينه تنها و تنها همونه و شك نبايد به اين كرد پس در تمام لحظات سختي و در تمام دقايقي كه حس ميكني ديگه هيچ راهي پيش روت نيست بايد به خودت بگي نه! من تن نميدم ! من كاري نميكنم كه خواسته اون محقق بشه ... ديكتاتور دوست داره و از خداشه كه نيروي جوان و با انگيزه از صحنه حذف شه تا كسي نباشه كه عصيان كنه ، كسي نباشه كه فرياد بزنه  ، دوست داره همه در خمودي و رخوت و سكوت و مرگ فرو برن پس ما بايد ميزي را كه اون براي نابودي ما چيده رو سرش خراب كنيم.
ايمان داشته باشيم كه ما ميتونيم اين  رژيم  سفاك رو سرنگون كنيم و با همين اميد با زنده بودن و سرشار بودنمون آرامشش رو به هم بزنيم
ما هم نقشه مسير پايداري و ماندگاري ترسيم كنيم و براي محقق كردن اين خواسته هر اقدامي كه ميتونيم  انجام بديم تا دست اين حرامي رو از خاك پر گوهر ايران قطع كنيم.

دريا  صبور و سنگين ميخواند  و مي نوشت
من خواب نيستم
خاموش اگر نشستم  مرداب نيستم
روزي كه برخروشم و زنجير  بگسلم
معلوم شود كه آتشم و آب نيستم

0 comments:

Post a Comment